
کتاب به نام پدر
(فصل دوم)
نسخه الکترونیک کتاب به نام پدر به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب به نام پدر
بعدازاینکهآمادهشدم،جلویآینهقدیاتاقکتایونایستادمیهنگاهسرتاپابهخودمانداختم، لباسساحلی آبی فیروزه ای ازجنس حریرکهخودشوبه زیباییتو تنم نشون میدادوقدموکشیده ترکرده بود،موههایبلندمو دُم اسبی بستم، با آرایش سادهای که روی صورتم انجام داده بودم همراه با شال حریر به رنگ ساحلیم وکت سفید کوتاهبا یه کفش سفید عروسکی بدون پاشنه، خودم که از نوع آرایش ولباسم راضی بودم، چرخی جلو آینه زدم اگه مشکلی باشه بر طرف کنم در حال چرخ زدن بودم که در اتاقباز شد،کتایون باعجله اومد داخل گفت بجُنب سارا کیان بود،گفت تا پنج دقیقه دیگه جلو دَر باشید،فورا رفت جلو آینه رژشو تمدید کرد.منم از فرصت استفاده کردمهمینجور که وسایلمو جمع جور میکردم، زیر چشمی یه نگاه سرتا پا به کتایون انداختم، با یه کت شلوار مشکی و بلوز سفید همراه با یه روسری سفید با حاشیه مشکی وکفش ۱۵سانتی پوشیده بود موهاشم از دو طرف روسریش دادهبود بیرون، با اینکه قیافه جذابی داشت با آرایش ملیح، حسابی محشر شده بود.بعداز اینکه کارش جلو آینه تموم شد با عجله وسایلی که میخواست برداشت باهم رفتیم جلو در حیاط هنوز خبری از کیان نبود.کتایون با بی حوصلگی که به کوچه نگاه میکرد گفت وای دیر شد راستی سارا یه نگاه به من بنداز ببین مشکلی که ندارم؟ گفتم نه بابا تو خونه بهت نگاه کردم عالی بودی من چی؟در جوابمگفت تو به خودتم نمیرسیدیم خوشکل بودی تا خواستم چیزی بگم، کیان رسید فورا هردو صندلی عقب نشستیم،با حرکت کردن ماشین غُر زدن کیانم شروع شد اعتراض کرد که چرا بهشسلامنکردیم و جواب تلفنشو ندادیم و از این حرفا،تا خواستم جوابشو بدم،کتایون زودتر از منجواب داد علیک سلام،گوشی من که تو کیفم تو سالن بود نشنیدم از گوشی سارام خبر ندارم.در جوابشون گفتم باورتونمیشهاز موقعی که از سر کار برگشتم هنوز وقت نکردم سر وقت گوشیم برم،همزمان که داشتم براشون تعریف میکردم زیپ کیفمو باز میکردم که گوشیمو پیدا کنم، کتایون گفت ولش کن دیگه داریم میریم پیششون نمیخواد زحمت بکشی پیداش کنی کسی که باهامون کار نداره منم منصرف شدم زیپ کیفمو بستمو گذاشتم کنار دستم به صندلی تکیه دادم. -قسمتی از متن کتاب-
نظرات کاربران درباره کتاب به نام پدر