خیلی مواقع دوست داری آنجا که همه هیاهو دارند، خندههای پُرسروصدا، دلخوشیهای زودگذر و شاید اشتیاقهای کاذب، تو برعکس همۀ انسانها باشی و ساکت و آرام در خلوتی بنشینی و نظارهگر دیگران بشوی. مواقعی هم هست که در اوج استرس و دلهرۀ دیگران، در ناامیدی و ناراحتیهای بیدلیل اطرافیان که دلیلی برای آنها نمیبینی، دوست داری بخندی و خوشحال باشی و از ته دل خشنودیت را از خدای خویش ابراز کنی. درست در همین مواقع، تلخ است که با کمال ناباوری از سوی عزیزترین نزدیکانت مورد حمله قرار میگیری و شماتت میشوی. برای اینکه همرنگ بقیه و به قول معروف جماعت شوی باید از خیلی تصمیمها، مَنشها و رفتارهایت منصرف شوی؛ و متأسفانه دنیای خویش را بر وفق دیگران بسازی و تو هم بشوی یکی از همان کسانی که شاید حتی در میانسالی هم خود را پیدا نکردهاند!
اگر ریزبین و محافظهکار باشید، میبینید تنها جایی که به شما اعتماد، اطمینان و بلندپروازی میدهد و هیچوقت جلوی خودتبودنهایت را نمیگیرد، همان نوشتن و روی کاغذ آوردن حرفها و درددلهاست.