هلی کوچولوی قصهی ما دختر خیلی خوبی بود اما تمام وقتش را به تماشای تلویزیون میپرداخت و همیشه فکر میکرد باید کارتونهایی را که میبیند، نقش آنها را بازی کند تا یک قهرمان شود و مامان، باباش، دوستانش و معلمش دوستش داشته باشند و به او افتخار کنند. کار هلی این بود که هر کارتونی که از تلویزیون تماشا میکرد، خودش را به شکل قهرمانِ آن درمیآورد و تمام طول روز نقش او را بازی میکرد. یکبار نقش یک پرستار را بازی کرد و تمام شب سعی میکرد بیدار بماند و از عروسکهایی که روی تختش بهجای بیمار خوابانده بود مراقبت میکرد. مادرش چندبار به اتاقش آمد و گفت: «دخترم تو در سن رشد هستی باید به اندازهی کافی بخوابی!» اما هلی به حرف مامان گوش نکرد و گفت: «مامان جان! من یک پرستارم و باید از بیماران مراقبت کنم!»