داستانهای مجموعه “تدفین مادربزرگ” نیز چون سایر داستانهای مارکز سرشار از لحظات تخیلی و توام با طنز و شخصیتهای ساده روستایی است. کشیش پیر و تقریبا صد سالهای که شیطان و یهودی سرگردان را به چشم میبیند؛ مردمی که با حیرت میبینند پرندگان توریها را میشکافند تا در اتاقهای خانهها بمیرند؛ دزدی که چیزی برای ربودن نمییابد و ناچار گویهای بیلیارد را میدزدد و یگانه وسیلۀ سرگرمی مردان روستا را از آنان میگیرد؛ پاپ که سوار بر «گوندوله» سیاه خود از طریق باتلاقهای جنگل خود را به روستای ماکوندو میرساند تا در مراسم خاکسپاری مسخره «مادربزرگ» خودکامه و مادرسالاری حضور یابد که خبر مرگش عزای ملی مسخرهای راه میاندازد…