گردنم از شدت انقباض مثل چوب، خشک شده بود. صدای نفسهایم انگار باد بیجانی بود که لای دست و پایم میپیچید و تکانشان میداد. نگاهم بندِ درِ خانهی نوا بود. همهی حواسم را به آن داده بودم مبادا توهمات حرکت پاهایم را کند کنند و سرم را به عقب بچرخانند. تعادل نداشتم. پاهایم در هم پیچیدند و تنم تا مرز سقوط به زمین نزدیک شد. کف دستم روی آسفالت کوچه ساییده شد تا ستونِ تنم شود. سوزشش بهپای درد گردنم نمیرسید. تلوخوران و نفسزنان دست و پایم را جمع کردم و باز خیره به همان قابِ سفید، قدمهایم را تندتر برداشتم. کاش این فاصله تمام میشد. صدای پایی پشت سرم بود. صدایی که نمیدانستم از کِی دنبالم میکرد. اصلاً بود یا نه؟ جرئت نداشتم سرم را بچرخانم و از این اضطراب خلاص شوم. میترسیدم! محال نبود پای توهم از خیال به کوچهی نوا هم رسیده باشد. قدمهای آخر را دویدم و دستم را به زنگ چسباندم. در زود باز شد. داخل رفتم و بدون نگاه به پشت سرم در را به چارچوبش کوباندم. انگار حکم آزادی برای عضلاتم صادر شد؛ تنم شل شد و نفسزنان روی زانو خم شدم. تازه داشتم خنکای تنِ خیس از عرقم را حس میکردم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 5.۲۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 816 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۷:۱۲:۰۰ |
نویسنده | ف صفایی فرد دنیا |
ناشر |