
گردنم از شدت انقباض مثل چوب، خشک شده بود. صدای نفسهایم انگار باد بیجانی بود که لای دست و پایم میپیچید و تکانشان میداد. نگاهم بندِ درِ خانهی نوا بود. همهی حواسم را به آن داده بودم مبادا توهمات حرکت پاهایم را کند کنند و سرم را به عقب بچرخانند. تعادل نداشتم. پاهایم در هم پیچیدند و تنم تا مرز سقوط به زمین نزدیک شد. کف دستم روی آسفالت کوچه ساییده شد تا ستونِ تنم شود. سوزشش بهپای درد گردنم نمیرسید. تلوخوران و نفسزنان دست و پایم را جمع کردم و باز خیره به همان قابِ سفید، قدمهایم را تندتر برداشتم. کاش این فاصله تمام میشد. صدای پایی پشت سرم بود. صدایی که نمیدانستم از کِی دنبالم میکرد. اصلاً بود یا نه؟ جرئت نداشتم سرم را بچرخانم و از این اضطراب خلاص شوم. میترسیدم! محال نبود پای توهم از خیال به کوچهی نوا هم رسیده باشد. قدمهای آخر را دویدم و دستم را به زنگ چسباندم. در زود باز شد. داخل رفتم و بدون نگاه به پشت سرم در را به چارچوبش کوباندم. انگار حکم آزادی برای عضلاتم صادر شد؛ تنم شل شد و نفسزنان روی زانو خم شدم. تازه داشتم خنکای تنِ خیس از عرقم را حس میکردم.
| فرمت محتوا | epub |
| حجم | 5.۲۰ مگابایت |
| تعداد صفحات | 816 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | ف صفایی فرد دنیا |
| ناشر | شقایق |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۱۰/۰۹ |
| قیمت ارزی | 7 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
بعد از مدتها رفتم سراغ رمان ایرانی، و شدیدا لذت بردم😻 تک تک شخصیتها قابل لمس بودن و ویژگیهای فرابشری نداشتن پسرای داستان بیمار روانی نبودن و دخترها هم همینطور😮💨 جادهی سیب های وحشی حکایت زندگیه، زندگی چهارتا دوست که هرکدوم شخصیت متفاوتی دارن و تو دههی بیست سالگی زندگیشون هستن. نوا، دختری محکم و مستقل دیدار، دختری آسیب دیده و مهربون حریر، دختری شوخ و دلبر فرانک، دختری بلاتکلیف و زیبا تک تک شخصیتهای این کتابو دوست داشتم و قلم نویسنده هم روون و خوب بود خیلی دوستش داشتم و با خوندنش و دیدن رفاقت و صمیمیتشون روی لبهام خنده مینشست. امتیازم ۵از۵ به همراه کلی سیب وحشی 🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
این کتاب بینظیره واقعا شاید اولش برای این که بتونید باهاش ارتباط بگیرید زمان ببره اما کم کم متوجه قشنگیهاش میشید بسیار آموزندهس عاشقانههاش حرف نداره و واقعا کمیاب و نایابن قطعا ارزش خوندن داره نه یک بار بلکه چندین بار ارزش خوندن داره با آرزوی موفقیت برای خانم صفایی فرد عزیز
عاشق قسمتهای مربوط به حریر و آزاد شدم با دلتنگیا و غصه های رضا و فرانک اشک ریختم و به خاطر بی دست و پایی دیدار و بی اعصابی آرمان حرص خوردم رمان خوبی بود ممنون از نویسنده محترم
از اون رمان هایی بود که دوست نداشتی تموم شه😍