برگشت و نگاهی به او انداخت و چندبار لبش را جوید. از همانجا هم میتوانست لبخند جدانشدنی صورتش را ببیند. سری برای خودش تکان داد. بیشک، بدون تردید، همینجا، امروز میتوانست به خودش بگوید این دختر را میخواهد! با تمام دیوانه بازیهایش، با تمام خرابکاریها و شیطنتهایش. دیگر لحظهای تردید نداشت که این دختر را میخواهد. و برای به دست آوردن او نه تنها باید دلش را به دست بیاورد بلکه خرابکاریهای گذشتهاش را هم جبران کند. نفسی گرفت و گفت: -خب کجا میری؟ سایه از لحن صمیمیاش که شاید یک سالی میشد که نشنیده بود تعجب کرد. برگشت و به او نگاه کرد. با دیدن چشمهای گرد شدهی سایه خندهاش گرفت. زیر لب گفت “یعنی عاشقتم سایه!”
فرمت محتوا | epub |
حجم | 4.۷۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 776 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۵:۵۲:۰۰ |
نویسنده | بهار شریفی |
ناشر | شقایق |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۱۰/۰۵ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
الان صفحه پانصد وبیستم داستان تا کارگاه به انبار شدن مرا خیلی خیلی جذب کرد ولی بعد به کاسه و بشقاب و جزییات بیش از حد و تکراری شدن و کند شدن روند داستان پیش رفت حالا تا اخر میخونم نظرم عوض شد بهتون باز میگم
شخصیت شاد و پرانرژی سایه رو خیلی دوست داشتم.
کتاب متفاوت وحرف خیلی از جوانان
عالی بود