درک و دریافت ما از دیگر افراد نهتنها به ویژگیهای واقعی آنها بلکه به آوردۀ ما در رابطه، نیز بستگی دارد. برای نمونه، پس از اینکه با کسی جروبحث کردیم، این مجادله همچنان در ذهن ما ادامه خواهد یافت؛ حرفهایی که میان هر دو طرف ردوبدل شده و تصویر ما از فرد مقابل، دچار تغییر میشود. در ملاقات بعدی نهتنها خاطرۀ آنچه واقعاً به یکدیگر گفتهایم بلکه تفسیرمان از آن گفتوگو و حتی خاطرۀ آن بگومگوی خیالیِ پس از بحث را نیز در نحوۀ احوالپرسی با طرف، دخیل میکنیم. حال و هوای ما و فرد مقابلمان درست همانند لحظهای نیست که از هم جدا شدیم؛ [بلکه] باید بکوشیم درک کنیم که الآن به چه حال هستیم. به همین صورت در گفتوگوی تلفنی با مادرمان، کمی پس از اینکه برای اولین بار خانه را ترک میکنیم، این توقع را داریم که او دلمشغول ما، دستاوردها و دلنگرانیهایمان باشد؛ به این امید که به چشم ببینیم او به ما بیش از همسایهها، خواهر و برادر یا هر کس دیگری توجه نشان میدهد؛ در مقابل، او نیز توقع دارد ما به دغدغههایش علاقه نشان دهیم. ما در ذهنمان تصاویر متعددی از مادر داریم. بااینکه میدانیم مادرمان واقعاً چهطوری است اما درعینحال، تصویر مطلوبی نیز از او در ذهن داریم که گاهی آرزو میکنیم شبیه آن شود.
نهتنها در ذهن خود با آدمها حرف میزنیم بلکه کارهایی هم، چه برای آنها و چه همراهِ آنها انجام میدهیم. چهبسا در ذهن خود برای شگفتزده شدن آنها دستهگل یا کارت تولدی بفرستیم، حتی اگر به دستشان نرسد. رؤیاپردازی دربارۀ برخورد دوستانه با یک ستارۀ پاپ و یا پسر همسایه به رؤیاپردازی پیرامون دیدارهای جنسی بدل میشود و چهبسا افراد حاضر در رؤیاپردازی ما روحشان هم از این چیزها خبر نداشته باشد. ممکن است روشن و واضح بدانیم که واقعاً چه اتفاقی رخ داده است، ولی گاهی میان خیال و واقعیت سرگردان میشویم. آیا آن سالی را که کنار دریا رفته بودیم به یاد میآوریم یا آنچه در خاطر داریم فقط تصویری از آن سفر است؟ آیا پدرِ دوست ما واقعاً او را از خانه بیرون انداخته بود یا فقط تهدید به این کار کرده بود؟ چهبسا خواهر و برادرها خاطراتی یکسره متفاوت از یک رویداد داشته باشند و ممکن است سروصورتی که ما در حین یادآوری به آن رفتار میدهیم، خونشان را به جوش آورد. این خاطره در ذهن آنها طور دیگری پرورده شده است. چهبسا اصلاً چیزهای متفاوتی شنیده باشند، زیرا نهفقط حافظه بلکه درک و دریافت نیز پذیرای دخل و تصرف است. شاید حق با مردی باشد که میگوید: «تو به من نگفته بودی این آخر هفته میریم بیرون»، شاید معشوقهاش تنها در فانتزی چنین چیزی به او گفته باشد. شاید هم واقعاً حرف معشوقهاش را نشنیده است.
- از متن کتاب -