عصر «رستاخیز فرهنگ» در سطح جهان، پس از پایان جنگ سرد، بر پایههای محکم و فراگیر فنآوری نوین ارتباطات و نگرشی مبتنی بر جهانیگرایی فرهنگی و همینطور فرآیند جهانی شدن فرهنگی استوار شد و تولد یافت.
همراه با ظهور عصر «رستاخیز فرهنگ»، هر روزه بر تعداد کشورهایی که به جایگاه و اولویت بالای فرهنگ در روابط دیپلماتیک پی میبرند، افزوده میشود. ملل جهان امروز، فرهنگ را به طوری فزاینده به عنوان بستری حیاتی برای بهبود جایگاه خود در صحنه بینالمللیافتهاند و درست به همین دلیل است که در امور دیپلماتیک خود، به آن اولویت میبخشند. در نتیجه این ظهور نوین، فرهنگ در عرصه روابط بینالملل بهعنوان عامل عمده در پیشبرد اهداف سیاست خارجی کشورها اهمیتیافته است. بدیهی است هیچ کشوری قادر به اعمال یک سیاست خارجی واقعگرا نیست؛ مگر اینکه بُعد فرهنگی را به طور جدی مد نظر داشته باشد.
مسائل فرهنگی بر دستور کار سیاست خارجی نیز تاثیر دارد و بنابراین در فعالیت نمایندگیهای سیاسی در خارج، از توجه و جایگاه بالایی برخوردار است. امروزه روابط بینالملل، در تمامی ابعاد زندگی، از اهمیت کلیدی برخوردار است، از سیاست، اقتصاد و تجارت گرفته تا آنجا که حتی زندگی خصوصی را در بر میگیرد. بنابراین، جای تعجب نیست که در جهتگیری پیشرفت و توسعه روابط بینالملل، فرهنگ نقش تعیین کنندهای داشته باشد. امروزه دیگر نظریههای به اصطلاح واقع گرایانه، مبتنی بر قدرت اقتصادی و نظامی، که در شکل دهی نظام بینالملل به آنها نقش تعیین کنندهای داده میشد، کاربرد و کارآمدی خود را از دست دادهاند. در این نظریهها به نقش فرهنگ از منظری آرمانگرایانه نگریسته میشد، گفتوگوهای میان فرهنگی امری حاشیهای تلقی میشد و برای فرهنگ نوعی جایگاه تجملی، غیرکارآمد و غیرواقعگرا قائل بودند؛ مقولهای که قادر نیست در سطح بینالملل کاری از پیش ببرد. همین نگاه بود که حق وتو را به صاحبان قدرت نظامی و اقتصادی اختصاص داد. امروزه عصر نظریههای زمخت سیاست قدرت در حل منازعات بینالمللی به پایان رسیده است.