نوبت خانم سامرز بود که چای دم کند. خانم سامرز بین منشیها جدید و تازه کار بود. سالهای جوانیاش را پشت سر گذاشته بود و چهره نگران و ساده و معصومی داشت، مثل برّه. آب کتری هنوز کاملاً جوش نیامده بود که آن را روی چای ریخت، ولی بیچاره خ انم سامرز هیچ وقت نمیفهمید کتری جوش آمده یا نه. یکی از نگرانیهایی که در زندگیاش داشت همین بود. چای را ریخت و توی هر نعلبکی دو تا بیسکویت نرم و شیرین گذاشت و سینی را برد. خانم گریفیث، مسئول منشیها که زن جدی و سختگیری بود با موهای جوگندمی و شانزده سال بود که در آن شرکت، شرکت سرمایهگذاری مشترک کار می کرد، با ترشرویی گفت:
– باز هم که آب جوش نیامده، سامرز! خانم سامرز که چهره نگران و مطیعی داشت، سرخ شد و گفت: – وای، فکر میکردم این بار جوشیده…