یکی از بیشمار پرسشهایی که هیچگاه پاسخی درخور نگرفته است چرایی جنگهایی است که به نام زندگی، صلح و آرامش جامعۀ جهانی شکل گرفتند و زندگیهای بسیاری را یا به نابودی کشاند یا آنچه ماند مرگی تدریجی بود که زندگی خطابش کردند.
از آغاز جهان، آدمی جنگ را با نامها و شیوههای گوناگون تجربه کرده است. در گذشتههای دور آدمی جنگ را به شکل: نزاع بر سر تصاحب زمین مرغوبتر، به دست آوردن معیشت آسان، افزایش دارایی و گسترش سرزمینی (کشورگشایی)، دستیابی به قدرت در پاسخ به وسوسههای درونی، احساس خودکمتربینی یا خودبرتربینی نسبت به دیگر قبیلههای همسایه و رشک بردن بر آنها و ... تا ترویج باورها و گرایشهای عقیدتی خویش یا برای سرکوب باورها، عقاید و دینهای دیگر تجربه کرده است که این دو نگرش آخر تا هنوز هم ادامه دارد و گاهی دستآویز خوشایندی است برای صاحبان قدرت که بتوانند تجارت خویش را در دل ناآرامیهای حاصل از جنگ رقم بزنند.
به جرئت میتوان گفت همۀ چهرههای جنگ در گذشته ـ از خودبرتربینی نژادی تا دست یافتن به منابع انرژی یا نیروی کار بیشتر و ارزان، و ... ـ با همان بهانهها هنوز هم درمیگیرند اما نامها و توجیهات دیگری دارند ـ مثل دفاع از حقوق بشر، تأمین امنیت جهانی و ... ـ و زخمهایشان نیز عمیقتر و ماندگارترند.
هرچند جنگ برای هیچ انسان دردمندی خوشایند نیست. اما هر انسان آرمانگرای صلحطلبی نیز گاهی ناچار از جنگیدن است. چنانکه «آندره مالرو» میگوید: «زندگی چیز باارزشی نیست اما هیچچیز باارزشتر از زندگی نیست». پس گاهی جنگ حتی صلحطلبترین آدمها را نیز به جنگیدن وا میدارد. جنگیدن برای زنده ماندن، برای آزادی، برای حفظ سرزمین مادری، برای رهایی از ظلم و ... و جنگیدن برای صلح.
جنگ همیشه دو رو دارد، یکی چهرۀ زشتی که تا ابد در ذهن زخمخوردگان جنگ خواهد بود ـ آنان که عزیزانشان، خانه و حتی کشورشان را از دست دادند ـ دیگری چهرهای که به فاتحان سرمست از پیروزی ـ کسانی که بدون کمترین هزینهای از خویش و وابستگان به آنچه در ذهن داشتهاند (محبوبیت سیاسی، حذف رقبا، رونق اقتصادی، دستیابی به انرژی ارزان و ...) دست یافتهاند ـ مینمایاند. اما به جز اینها جنگ چهرۀ دیگری هم دارد و آن چهرهای است که با قلم نویسندگان، شاعران و هنرمندان تصویر میشود. چهرهای که حقیقتی است جلوهیافته در آیینۀ هنر. چهرهای که خود واقعی جنگ است ـ هرچند در این میان پارهای هم به سوداهای گوناگون برای جهان سلطه و طرف غالب بنویسند اما در همین آثار هم چهرۀ حقیقی جنگ گاهی رخ مینمایاند ـ در سطرها، رنگها و واژهها پنهان میشود تا آیندگان بیشتر قدر صلح را بدانند. و این ارزشمندترین یادگار جنگ است برای آیندگان.
آنچه در روایت جنگها شکل گرفت کمکم به نام ادبیات جنگ شناخته شد و در دل این ادبیات سطرهایی بود که آدمی را آگاهی میداد به اینکه گاهی ناچار است برای صلح بجنگد. این شد که بر آن نام دفاع گذاشتند. آنچه ادبیات توصیف دفاع یا حقخواهی بود، رفتهرفته بخش مهمی از ادبیات جنگ را شکل داد که به نام «ادبیات پایداری» شناخته شد.
ادبیات پایداری هرچه پیشتر آمد، دامنهدارتر شد. در خصوص ادبیات پایداری در ایران صاحبنظران با بررسی آثار ادبی گذشته دریافتند قدمت این گونۀ ادبی بیش از اینهاست و نمونههای آن در ادبیات کهن ایرانزمین کم نیست. اما آنچه در اینجا اهمیت دارد ادبیات پایداری با نگاه معاصر است که از دوران پس از مشروطه شکل گرفت.
چراکه پس از مشروطه و گشوده شدن دروازههای تمدنی غرب با ورود ترجمۀ آثار ادبی غربی، علاوه بر تأثیر خواه و ناخواه بر نگرش ادیبان، این تأثیر در لایههای مشهودتری نیز خویش را نشان داد ازجمله تغییر موضوع، مضمون، قالب، زبان ـ تا حد ورود برخی واژگان بیگانه به شعر کاملاً سنتی ـ که اینها را باید در حیطۀ شعر دید اما از دیگر سو نیز بیش از پیش به ادبیات داستانی بهخصوص رماننویسی توجه شد و این مؤثر افتادن در عرصههای دیگری نیز مانند اندیشه، باورمندیها، رؤیاها و آرزوها، و حتی سبک زندگی ادیبان و جامعه نیز خویش را نمایان ساخت.
از همین روست که این مجموعه ریشۀ ادبیات پایداری امروز را در سه دورۀ پر فراز و نشیب مشروطه، دورۀ پهلوی و انقلاب اسلامی میبیند و شاخصترین این دورههای زمانی را میتوان دورۀ آخر دانست که هنوز هم در قالب تابآوری در برابر ناروای تحریم و بنبستهای ساختگی جهان سلطه، ادامه دارد.