چالهی پر از آب و روغن وسط جاده را نمیبیند و پای چپش در آن فرو میرود و تعادلش را از دست میدهد. در همان حال افتادن میپرد و خود را راست میگیرد. پایش برهنه میماند و دمپایی در چاله به میلههای دراز دهانهی فاضلاب گیر میکند. کودکش را در بغل دارد و میکوشد دمپایی را بیرون بیاورد امّا دمپایی ته چاله سخت گیر افتاده است. پیرمرد آن را محکم میکشد. دمپایی پاره و خیس از آب گندآلود از میله رد میشود و بیرون میآید امّا دیگر قابل استفاده نیست. پیرمرد بلادیده میکوشد هرطور میتواند دمپایی را خشک کند و بپوشد. نصف پایش از دمپایی بیرون میزند ولی میپوشد و دوباره راه میافتد . . .