مرگ بدیهیترین امر غایی است که در تجربهی درونی فرد نقش مهمی ایفا میکند. یکی از مهمترین تکالیفی که بر سر راه رشد قرار گرفته، رویارویی با وحشت نابودی است به نحوی که میتوان گفت مرگ یک تعارض درونی عمده میان آگاهی از مرگ اجتناب ناپذیر و آرزوی تداوم یافتن زندگی است. به عبارتی؛ توجه به مرگ و اندیشیدن دربارهی آن که میتوان از آن به عنوان «مرگ آگاهی» یادکرد، در ابعاد حیات انسانی چنان تأثیرگذار است که موضعگیریهای متفاوتی را از سوی اندیشمندان غربی (کواری، ۱۳۷۶: ۱۳۳؛ کالینز، ۱۳۸۴: ۶۶) و اندیشمندان اسلامی (جعفری، ۱۳۵۷ -۱۳۷۸، ج ۲: ۲۹۰) در این زمینه در برداشته است. منظور از مرگ آگاهی، حس کردن مرگ از نزدیک و توجه دائمی و با تمام وجود آن را چنان حس کردن که گویی با انسان فاصلهی چندانی ندارد، میباشد. اسلام بر یاد و اندیشهی مرگ، فراوان تأکید میکند و این امر در میان علمای اخلاق نیز مورد توجه بوده است (مکارم شیرازی، ۱۳۸۴، ج ۲۵: ۳۱۳-۱۳۴) و برخی نیز به اهمیت مرگ آگاهی در اندیشهی اسلامی نگاهی مضاعف داشته (شیروانی، ۱۳۹۲: ۲۵) و به نوعی کارکردهای آن را در زندگی معنادار (مظفری ورسی، ۱۳۹۲: ۴۸) تبیین کردهاند.
انسان معاصر هرچند تلاش داشته تا با نپرداختن به مرگ آگاهی تا حدودی آن را برای خود حل کند؛ اما این امر چیزی جز پاک کردن صورت مساله نیست. مرگ ریشه در فطرت انسان دارد، از این رو اگرچه ممکن است با عدم توجه به آن، کمفروغ شود؛ ولی این دردمندی هرگز از بین نخواهد رفت. علاوه بر این چون مرگ نقش بیبدیلی در حیات دنیوی و اخروی انسان بازی میکند؛ شایسته است تا با توجه روزمره بدان و عدم غفلت، زندگی ارزشمندی همراه با سعادت اخروی برای خود رقم بزنیم. هرچند مرگ «رسمیترین و قانونیترین دعوتی است که در عرصه هستی به عمل آمده» (جعفری، ۱۳۵۷-۱۳۷۸: ۲۹۰) ولی این پدیده، امری مجهول است که یکی از عوامل مجهول بودن آن نیز ابهامات موجود در حیات است به عبارتی «مجهول بودن حقیقت زندگی است که موجب تاریکی مرگ شده است» (جعفری، ۱۳۵۵-۱۳۴۹، ج ۸: ۳۹۲) از این رو پیوند وثیقی میان حقیقت زندگی و مرگ وجود دارد. زندگی ارزشمند همراه با سعادت اخروی، چیزی است که در زبان دین از آن به «حیات طیبه» و در اندیشهی بزرگانی چون علامهی جعفری، تحت عنوان «حیات معقول» (جعفری، ۱۳۸۷: ۵۹) و گاه «حیات ایدهآل» (جعفری، ۱۳۷۹: ۱۰) و به تعبیر دیگری «حیات معنادار» یاد میشود.
-بخشی از کتاب-