مدتهای مدیدی است که در ایران به علل عقبماندگی کشورمان پرداخته میشود و دلایل چندی بیش از دیگران در این بین برجسته شده است. یکی از این دلایل که از ابتدای طرح مبحث علل عقبماندگی در حدود دویست سال پیش مطرح شد و چندی است که مجدداً از سوی محافلی در داخل و خارج بر آن انگشت گذاشته میشود، بصورت «دور شدن کشور از آنچه که به عنوان احتشام و شکوه تاریخی و جلوههای فرهنگی آن یاد میشود» برای اکثریت غالب مردم این مرز و بوم نمود یافته است.
عطف توجه به عقب ماندن کشور از قافله جهانی، بر اساس مطالعات تاریخیمان، منطقاً باید مربوط به دوره صفویه و مخصوصاً از اوایل قرن هیجدهم به این سو بوده باشد. در واقع فرهنگ و تمدن و بویژه اولویت اخلاق در سایه دین و اعتقادات ریشهدار در تاریخ مردم کشورمان تا زمان برآمدن صفویان در سطح مناسب و حتی بهتری نسبت به میانگین این سطح در جهان داشته است. این موضوع مقارنتی نیز با پایان دوره موسوم به قرون وسطی در اروپا و بویژه برآمدن انگلستان به عنوان قدرتی استعمارگر دارد.
از اواخر قرن پانزدهم، اروپا در شوک از دست دادن قسطنطنیه، ضمن اینکه صداهای آزاردهندهای میداد، تکانهایی بخود داد و در عرض یکصد سال، دولتهای مرعوب اروپای غربی، هرکدام در هوس چنگاندازی به داشتههای دیگران به قدرتهای استعماری تبدیل شدند. این تکاپوها که در اوان خود با قصد یافتن متحدینی در پشت سر عثمانی و راههای تجارت با بازارهای ثروتمند جنوب و شرق آسیا صورت میگرفت، (متاثر از روح یغماگر اروپایی که در تمام برهههای تاریخی آن مشهود است، سرعت پیشرفت تکنولوژی نظامی در اروپای غربی و بنا به اذعان برخی از اندیشمندان و صاحبنظران، عدم هماهنگی در توسعه فرهنگ و اخلاق متناسب با تکنولوژی، خیلی سریع به تحرکات آزمندانه و رقابتآمیز برای بسط سلطه و تاسیس استعمار در سرزمینهای مقصد گردید و وقایع شنیع و ضدبشری شرمآوری را رقم زد که در این کتاب در محدوده موضوع به وجهه هایی از این تحولات خواهیم پرداخت.