دوست داشتن همسر برای یک مرد یا زن ضرورت نیست، حادثه است؛ که برای هر فرد بطور خاصی اتفاق میافتدو بعضی آنرا زمزمه میکنند و بعضی فریاد میزنند. آنان که دوست داشتن را در وجود خود زمزمه میکنند شادمانه وپرنشاط بدون اینکه دیگران متوجه شوند زندگی آرام خود را سپری میکنند وآنان که فریاد میزنند، گویی با واقعیات زندگی قطع ارتباط کردهاند و در عصر بی اعتقادی روح به پرگویی مبتذل ابدی خویش مشغول میشوند و آنرا تکرار میکنند و هرچه زمان میگذردآن پرگوییهای ادعا شده در زندگی زناشویی واقعیت خود را رنگ باخته و دیگر نمیشود به بلور زیبای بارانی که از ابر مصنوعی سرازیر شده است مانند بلور شفاف باران واقعی اعتماد کرد و به همین ترتیب روزهای روشن به شبهای تاریک تبدیل میشود که با وهم دوست داشتن به بستر میروند و با اشعاری خیال انگیز و عطرهای مصنوعی که به خودشان میزنند همدیگر را عاشقانه نگاه میکنند و مثل این که در فضای مه آلود شبیه فیلمهای سینمایی برای طبیعی جلوه دادن صحنه آنچنان در واقعیت خیال به خواب میروند که گویی نه صدایی را میشنوند که بیدار شوند و نه نوری را میبینند. حتی نور شدید خورشید صبحگاهی هم چشمان خمار خواب آلوده آنان را نمیتواند از هم باز کند. متاسفانه پس از مدتی چشمان خواب آلوده غبار گرفته کمکم واقعیت تلخ را میبیند و مانند پرستویی که با بال شکسته در قفسی شاید زیبا ولی سرشار از درد و دنائت گرفتار آمده است ولی دیگر دیر شده است!