آقامحمد خان که برای ادامۀ نبردهایش به پول نیاز داشت هیچ فرصتی را برای جمع کردن ثروت از دست نمی داد. در یکی از سفرهایش از روستاییِ فقیری خشمگین شد و به یکی از جلادانش دستور داد گوش او را ببرد. مرد روستایی به جلاد التماس می کرد که فقط نصف گوش را ببرد؛ درمقابل اوهم حاضر بود چند ریال به جلاد بدهد.آقامحمد خان که صحبت های او را شنیده بود به طرف آنها رفت و به مرد روستایی گفت: اگر چند ریال دیگر روی آن بگذاری و به خود من بدهی، تو را خواهم بخشید.