پدر سارا، کارمند اداره گاز بود، مادرش نفیسه خانم، چند سالی بود که دچار بیماری قلبی شده بود و هنگام کار در منزل گاهی از ناحیه قلب احساس درد میکرد. برای همین بیشتر کارهای خانه به دوش سارا بود. سارا هم درس میخواند و هم کارهای پخت و پز و گردگیری خانه را بجای مادر انجام میداد. آقای رحیمی، پدر سارا، بعد از بازگشت از اداره و خوردن نهار، استراحت کوتاهی میکرد و تا جایی که میتوانست درکارهای منزل به سارا کمک میکرد. سارا تنها فرزند خانواده بود. زندگی این خانواده در سطح متوسط بود. آنها، راحت و در آرامش زندگی میکردند. آقای رحیمی مردِ خانواده دوست و با گذشتی بود. همه تلاش خود را میکرد که زن و فرزندش در آسایش باشند. نفیسه خانم، اهل شهر تبریز بود که به علت فوت پدر و مادرش در خرد سالی، همراه عمویش به شهر تهران آمد و با آنها زندگی کرد. در سن هفده سالگی با آقای رحیمی، از آشنایان عمویش، ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.
نفیسه خانم با آقای رحیمی خوشبخت بود. فقط مشکل قلبی او بود که گاهی او را اذیت میکرد. یک سال پیش عموی نفیسه خانم هم از دنیا رفت و زن عمویش با پسر و دخترش زندگی میکرد. نفیسه خانم زن کدبانو و کم توقعی بود و سارا را هم مثل خودش بار آورده بود.