او از میان راهروی باریک، فرزندان و همسر و پدر و مادر همسرش را که در اتاق نشمین مشغول تماشای تلویزیون هستند، صدا میزند: «وقت شام است.» دستمالسفرههای پارچهای را از کشو بیرون میآورد و آنها را به شکل کلاههای بلند و نوکتیز تا میزند؛ همان کاری که همیشه مادرش، وقتی میخواست میز زیبا به نظر بیاید، انجام میداد. دستمالسفرهها هم صورتیاند، و با رنگ پردهها که محکم به جلو کشیده شدهاند هماهنگ هستند. آن سوتر، حیاط، سفید و بی زرق و برق، تا حیاط بعدی و بعدی امتداد مییابد، و تنها درخت کاج لاغر در امتداد محدودهی زمین آنها یخ بسته است. وقتی الن بعدازظهرها پیاده از سر کار به خانه میآید، آن درخت که ردیف منظم خانههای صفکشیده در محل دورش را گرفتهاند و بدون هیچ حرکتی آنجا ایستاده است، او را به یاد حیوانی میاندازد.