صحبتهای حاجملا آنقدر شیرین و با جزئیات بود که بالذت به آنها گوش میدادم و متوجه گذشت زمان نمیشدم. با صدای اذان به پیشنهاد حاجملا به مسجد رفتیم. امامجماعت آن روز بهخاطر مشکلی با تأخیر میآمد. حاجملا مشغول نماز شد. من هم از فرصت استفاده کردم و گشتی داخل مسجد زدم. یکی از افرادی که صبح در خانۀ حاجملا بود من را دید و جلو آمد. اسمش حاجولی بود. با هم سلامعلیک کردیم. از حاجملا محمود و خوبیهایش گفت، از اینکه سالهایسال جزو هیئتامنای همین مسجد بوده است و در بازسازی آن نقش اساسیای را ایفا کرده بود.
چرخی در مسجد زدیم. انتهای مسجد روی دیوار، سنگی توجهم را جلب کرد. بههمراه حاجولی به آن قسمت رفتیم. حاجولی قبل از اینکه سؤالی کنم، گفت سنگ قبر حاجآخوند است. عکسی از حاجآخوند و نوشتهای قابشده بالای سنگ قبر بود. فاتحهای برای شادی روحش خواندم. به تابلوی روی دیوار دقت کردم، آنچه که بیش از همه توجهم را جلب کرد خط زیبای حاجآخوند بود. به حاجولی موضوع را گفتم. حاجولی من را به گوشۀ مسجد برد و قرآنی خطی را که بهصورت حزبحزب در جلدهای کوچک نوشته شده بود نشانم داد. قرآنها به خط حاجآخوند بود و جلدش هم از چرم بود؛ یک اثر تاریخی و فرهنگی باارزش.
با صدای صلواتی که مردم فرستادند متوجه حضور امامجماعت در مسجد شدیم. از قرآنها دل کندیم و با حاجولی برای اقامۀ نماز جلو رفتیم. بعد از نماز با حاجملا از مسجد بیرون آمدیم و بهسمت خانه راه افتادیم. ماجرای حاجآخوند برایم جالب بود. بعد از ناهار با حاجاکبر چنددقیقهای همکلام شدیم و ماجرای حاجولی و حاجآخوند را برایش تعریف کردم. او هم برایم از محلۀ آخوندها گفت و اینکه چرا این محله به محلۀ آخوندها معروف است. حاجاکبر بلند شد و از داخل قفسه کتابی که گوشۀ اتاق قرار داشت یک جزوهای از لابهلای کتابها بیرون کشید. جزوه را بهسمتم گرفت. روی جلدش با خط زیبایی نوشته بودند «سرگذشت علمای یادگاری». جزوه توسط حاجملا محمود جمعآوری شده بود. اولین عالمی که در جزوه بود آخوند ملااحمد یادگاری بود:
...آخوند ملااحمد یادگاری، فرزند کربلاییحسنعلی از روحانیان پیشکسوت تبار یادگاریست که اگر کسی بخواهد بداند و اولین بارقۀ نور روحانیت در این تبار را رصد کند، بیشک، با شناخت ایشان به سرچشمۀ نور رسیده است. متأسفانه خاطرات و مطالب زیادی از ایشان بهدست ما نرسیده است.