یکی از آن دخترهای زیبایی بود که بر اثر بازی سرنوشت در یک خانوادة کارمند به دنیا میآیند. جهیزیهای نداشت و به آینده هم امیدوار نبود. امکان آن را نداشت که مرد دارا و سرشناسی با وی آشنا شود، درکش کند، عاشقش شود و با وی ازدواج کند. بنابراین به ازدواج با یک کارمند جزء آموزش و پرورش تن داد.
زن بیتکلفی بود و زر و زیوری نداشت. اما همچون زنان طبقة پایین ناخشنود بود. زنانی که اصل و نسبی ندارند، زیبایی و جاذبهشان کار اصل و نسبشان را میکند. ظرافت ذاتی، برازندگی غریزی و نرمش روحیشان مقام و مرتبهشان میشود و بدینسان دختران عوام با بانوان اشراف برابر میشوند.
مدام رنج میبرد. احساس میکرد. برای برخورداری از همهگونه ظرایف و تجملات آفریده شده. از خانة حقیرش، دیوارهای عریانش، صندلیهای فرسودهاش و پردههای زشتش ناراحت بود. همة این چیزها، که زن دیگری از طبقة او حتی متوجهشان هم نمیشد.