سال ۱۳۵۸ از آمریکا برگشتم. آنزمان پارکینگ منزل مادرم را تبدیل کرده بودیم به انجمن اسلامی و در آن به همراه حاج شعبان برای نوجوانان محل، فعالیت فرهنگی میکردیم.
او زود با همه رفیق میشد. تعامل خوبش با دیگران باعث شده بود از بچهی ۸ ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله دوستش داشته باشند. خیلیها او را "داداش شعبان" صدا میزدند. در عمق شخصیت بچهها نفوذ کرده و با تکتکشان دوست شده بود.
برنامهریزی و کار کردن برای کودکان و نوجوانان بسیار مهم است. هنوز هم معتقدم که اگر بخواهیم انقلاب را نجات دهیم، باید دوباره بچه شویم و روی بچهها کار کنیم؛ چون فطرتشان پاک است و تأثیرپذیری بالایی دارند. حاج شعبان از همانموقع، به این موضوع مهم توجه داشت. برای بچهها وقت و انرژی میگذاشت و با آنها سر و کله میزد. شب و روزش را وقفشان کرده بود.
اردوهای یکی دو هفتهای ترتیب میدادیم و برنامههایی را که باید به طور معمول در دورهی سربازی، یعنی حدود ۱۸ سالگی، میگذراندند، در ده دوازده سالگی برایشان اجرا میکردیم تا آبدیده شوند. برای ساعت به ساعت آنها برنامه و آموزشهای نظامی و فرهنگی داشتیم.
طولی نکشید که همان بچهها به نسل مقاومت و تأثیرگذار تبدیل شدند.
حاج شعبان رکن اصلی اردوها و معلمی نمونه بود. هم بِهشان سخت میگرفت، هم برایشان صدای کلاغ و خروس در میآورد و جوک تعریف میکرد؛ طوری که از شدت خنده، اشکشان در میآمد!