داستان این کتاب از جایی شروع میشود که جلال آریان، کارمند شرکت ملی نفت ایران، ناچار میشود در بحبوحه جنگ تحمیلی به پاریس برود. ثریای بیست و سه ساله که بر اثر سانحهای از دوچرخه بر زمین افتاده است، دچار عارضه مغزی شده و تمام طول داستان بر تخت آرمیده است.
جلال که از دلِ جنگ و خون و آتش و خمپاره پا به پاریسِ عشاق میگذارد، به ناگاه خود را در بیمارستان، منفعل مییابد، چه بسا برای ثریا از دست کسی کاری جز دعا بر نمیآید. چشمان مادرش در تهرانِ قحطی زده دوخته بر تلفن است، تا شاید خبری از سلامت فرزند بیابد. جلال هم که حالا بالاجبار باید در پاریس بماند، از طریق دوستانِ سابق و یاران مهاجر خود وارد فضاهای روشنفکری میشود که در کافههای دودزدهی پاریس حاکم است.