عصر بابا یک بار دیگر همان سوال همیشگی را می کند، این بار با لحن عاقدها:برای آخرین بار می پرسم... آیا بنده وکیلم که نوشتن پایان نامه ام را به عقد شما در بیاورم؟بابا همه ی مسیرها را امتحان کرده و چون به در بسته خورده حالا راه شوخی را امتحان می کند. اما جواب من کماکان منفی است. رو می کند به بابابزرگ و می گوید:((ببین جوونای امروز چطوری ان! میخوام بهش کمک مالی کنم قبول نمی کنه.)) بابابزرگ هم در جواب بابا یک سوال کاملا مرتبط می کند:((پدر دوستت که باهم داشتید حرف می زدید کی مرحوم شده؟)) ترجمه ی سوال بابابزرگ این است که درباره ی مادرش به من اطلاعات بده. بابا هم که خودش در این زمینه ها استاد است و حوصله ی سوال های بعدی بابابزرگ را ندارد آخرش می گوید:((چندسال پیش... فکر می کنم از دست زنش دق کرد.))
قلم روان و جذاب آقای صدقی همیشه من رو به وجد میاره، از چهارگانه آبنبات هاشون تا آخرین و دومین نشان مردی...
شاید مفاهیم عمیقی در کلیت رمان هاشون پیدا نشه ، اما شیرینی و سادگی روایت ها و شخصیت های داستان باعث شده فاصله ای بین اول شخص و خواننده نباشه.
اگر اهل رمان های طنز هستید بی اندازه توصیه میکنم بسراغ کتاب های ایشون برید !!
حتما لبخند به لبتون خواهند نشوند :)
3
دوست نداشتم. طنز قوی نبود، فقط دوبار لبخند زدم همین.