در ۲۳تیر۱۳۹۶ وارد روستای کامیکلا در بخش بندپی غربی (بابل) شدم. روستایی که انتهایش به جنگلهای سرسبز و پهناور ختم میشود. با پدر شهید از قبل آشنایی داشتم. وقتی به هم رسیدیم، محکم همدیگر را در آغوش کشیدیم. اصلاً با او احساس غریبی نمیکردم و این، یعنی نیمی از راه را رفتهام.
صداقت و مهماننوازی، بیآلایشی پدر و مادر شهید که در دل روستا بزرگشده بودند، هر مهمانی را زمینگیر میکرد. روستازادهای چون من، زبان آنها را خوب میفهمید و همین احساس را آنها هم بهخاطر صداقت و مهربانیشان نسبت به من داشتند. شالیزار اطراف خانه، دیدن مرغ و اردک و صدای قورباغهها، مرا بیش از هر چیزی به روستای پدری و زندگی سالهای کودکیام نزدیک میکرد و خنده بر لبانم مینشاند. و لذت میبردم که دارم این منظره را دوباره میبینم. نمیخواستم وقت را از دست بدهم؛ چون به اذان مغرب کمتر از دو ساعت مانده بود. دوربین را روشن کردم و اولین سؤالم را پرسیدم:
- حاجی! با حاجخانم چیتی آشنا بَیی؟ (حاجآقا با حاجخانم چطور آشنا شدی؟)
هر دو لبخند زدند. هنوز حیا را میشد از صورت پیر و سالها زحمتکشیدهشان خواند. کمی بعد از مصاحبه، دیگر حیرتزده به آنچه آنها میگفتند، گوش میدادم. گاه میپرسیدم و گاهی از خاطرات تکاندهندۀ پدر شهید، اشکم جاری میشد. مات میشدم و همۀ اینها شوق شنیدن مصاحبه را در من دوچندان میکرد.
در بین حرفهایش فهمیدم که همۀ اتفاقات مهم و بزرگ زندگی حسنآقا از قبل به او الهام میشد. این الهامات و قصههای شنیدنی آن، مرا مجاب میکرد که فقط شنونده باشم و بیشتر راغب شدم که زندگی مرد خستگیناپذیر مهندس شمالی خانطومان را بدانم. در طی چند جلسه، مجموعاً ۲۵۰ دقیقه از پدر و مادر شهید مصاحبه گرفتم. در آخرین جلسه، پدر شهید جزوۀ چاپشدهای به من داد که دستنوشتۀ حسنآقا در آن بود. تا به منزل خودم برگشتم، تقریباً اواخر شب، شروع کردم به خواندن. حیران شدم وقتی اتفاقات زندگی حسنآقا را خواندم که با قلم خودش نوشته بود. اتفاقات را در چهارده بند آورده بود. شاید به نیت چهارده معصوم چنین نوشته؛ اما هرچه بود، نیت خدایی حسنآقا در نوشتههایش جاری است. از خوانندۀ محترم میخواهم که حتماً دستنوشتۀ شهید را بهعنوان حسنختام در انتهای کتاب بخواند!
وجود او برکتی بود برای لشکر ۲۵ کربلا و مردمان دیارش و حالا انشاءالله خاطرات او برکتی باشد برای دوستان و مردمی که میخواهند مرد خستگیناپذیر، مهندس شمالی خانطومان، حسن رجاییفر را بیشتر بشناسند.
مصیب معصومیان