اولبار که گفتم میخواهم سفرنامهای از کربلایی که رفتهام، بنویسم، همهی دوستان و آشنایان خوششان آمده بود و تشویقم میکردند؛ یعنی همینطور هندوانه بود که کامیونکامیون میرفت زیر بغلم!
اما تا حرفم را کامل میکردم و میگفتم که این کتاب را میخواهم بهبیان طنز بنویسم، خیلیها لب میگزیدند و به فکر فرومیرفتند. اول میگفتند: «جدی؟»
بعد میگفتند: «آخه یه جوریه! میدونی...» و با گفتن این جمله تیر خلاص را میزدند که «خب، چرا جدیش رو نمینویسی؟»
اینجا بود که هندوانهها یکییکی میافتادند!
اما حقیقت این است که راست میگفتند! طنزنوشتن دربارهی یک واقعهی مذهبی عظیم، آنهم پیادهروی اربعین واقعاً یک جوری است! خیلی سخت است سفری شبیه به این را به طنز بکشی، در حالی که مواظبی به وادی تمسخر و هتکحرمتها هم نیفتی.
همیشه برایم جای تأمل بود که در اسلام چه احادیث و روایات قشنگی درمورد شادی و شوخی داریم! یکیاش همین حدیث زیبا از امامصادق که میفرمایند: «اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ و َالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ»؛ یعنی مؤمن، شوخوشنگ است و منافق، اخمو و عصبانی!
من خواستم همین را به تصویر بکشم. خواستم مدلی از یک زندگی پویای شاد دارای معرفت را نشان بدهم.