تفاوت اساسی شخصیت ما هم در بیمیلیمان برای تلفیق رمانهای ملویل نقش داشت. در دستهبندی کتابها، جورج دنبال شباهتها میگشت و من دنبال تفاوتها. او کتابهایش را دموکراتیکمنشانه زیر عنوان کلی «ادبیات» در هم آمیخته بود؛ برخی را عمودی، بعضی را افقی و تعدادی را هم پشت کتابهای دیگر گذاشته بود. در مقابل، کتابهای من بر اساس ملیت و موضوع جزیرهبندی شده بودند. مثل بیشتر کسانی که ازدحام را تاب میآورند، جورج به اشیای سهبُعدی باور دارد. اگر چیزی را بخواهد، معتقد است که آن چیز خودش را به او نشان میدهد و البته معمولاً هم همینطور میشود. از سوی دیگر، من معتقدم که کتابها، نقشهها، قیچیها و اسکاچهای آشپزخانه ولگردهایی بیقید هستند که اگر در جای مشخصی محدود نشوند، سر به ناکجاآباد میگذارند. برای همین، کتابهای من همیشه بهدقت منظم شدهاند.
پس از پنج سال زندگی متأهلی و تولد اولین فرزندمان، جورج و من بالاخره به این نتیجه رسیدیم که برای صمیمیت عمیقتر، یعنی وصلت کتابخانههایمان، آمادهایم. بااینحال، روشن نبود که نقطۀ مشترک میان رویکرد غیررسمی انگلیسی او و رویکرد رسمی فرانسوی من را چطور باید یافت. حداقل، برد کوتاهمدت از آن من شد، بر این اساس که اگر کتابهایمان به شیوۀ من منظم شوند، او میتواند کتاب دلخواهش را پیدا کند، ولی برعکس نه. توافق کردیم کتابها را بر اساس موضوع (تاریخ، روانشناسی، طبیعت، سفر و مثل آن) مرتب کنیم. زیرمجموعههای ادبیات بر اساس ملیت مشخص میشد. (شاید این طرح به نظر جورج بیش از حد شیک میآمد، ولی حداقل پذیرفت که این کار منظرهای بسیار زیباتر از آن چیزی میساخت که دوستانمان تعریف کرده بودند. خانوادهای از رفقای آن دوستان خانهشان را چند ماه به یک طراح داخلی اجاره داده بودند. وقت بازگشت دیدند که کل کتابخانهشان بر اساس رنگ و اندازه مرتب شده است. مدتی بعد، آن طراح در تصادف مرگبار رانندگی درگذشت. اعتراف میکنم که هنگام شنیدن ماجرا همۀ کسانی که سر میز شام نشسته بودند قبول داشتند عدالت در حق او ادا شده است.)