سکانس ششصدوشصتوچهارم-غروب-داخل ابه عشایر اُتراق کرده در دشت
سیاهی. صدای گفتوگوی چند نفر باهم. با باز شدن پلکهای مرد یهودی تصویر و صدا وضوح پیدا میکنند. مرد یهودی طاقباز رو به سقف خوابیده است. کمی طول میکشد تا خود و موقعیتی که در آن واقع شده را بازبشناسد. صدا از بیرون ابه است. سر میچرخاند به پهلو. انگشت دستش را پیش آورده و کمی از درز چادر را کنار میزند. حال بیرون را دید میزند. هوا گرگومیش. مردان ابهها دور کسی که با گاری از شهر خلخال برگشته است حلقهزدهاند. یکی از مردان بساط فانوس را علم میکند. گاری پر خرتوپرت. مرد از شهر برگشته گرم و پرشور درحالیکه طناب بار را باز میکند از دیدهها و شنیدهها حرف میزند. مرد یهودی با دقت میبیند و می شنود.