درک دشواریها، کامیابیها و ناکامیابیهای توسعه در هر وجه و بخشی که باشد، بدون تأمل و بازاندیشی در تجربههای پیشین و نمونههای دیگر، ناممکن است. «مطالعات تاریخی» و «مطالعات تطبیقی» پیمودن راه توسعه را کمهزینهتر و امکان دسترسی به راهبردهای مؤثر را بیشتر میکنند. این ضرورت عام برای جامعۀ ایرانی که مدام دستخوش مسائل خاص و پیچیده و درهمتنیدۀ توسعه بوده و هست، نیازی مضاعف است. از اینرو برای فهم چیستی و چگونگی گذار تاریخی ایران از وضعیتها و ساختارهای گذشته به نو، باید رهیافتها و دستاوردهای مختلف نظری و عملی را بازخوانی کرد.
تلاش برای توصیف و تبیین این گذار که زمان آن حداقل از درک نخستین وجوه و مصادیق عقبماندگی جامعۀ ایرانی در مواجهه با دنیای مدرن تاکنون به طول انجامیده است، کوششی دیرپا، اما گسسته، چندپاره و ناتمام بوده است.
بازتاب این تلاش را میتوان در عرصۀ پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی با تمایل به رهایی از پیشفرضهای معمول و نظریههای جهانشمول در بخشی از مطالعات حوزۀ «توسعه» و گرایش به تعریف و تبیین مفاهیمی نظیر «پیشرفت» و «توسعۀ ملی» بهتر دید.
فصل مشترک این دسته از مطالعات و تحقیقات آن است که نظریههای کلاسیک رشد و توسعه را از آنرو که کوشیدهاند تجربۀ مغربزمین را به بقیۀ جهان تعمیم دهند، در توصیف و تبیین مسائل و تنگناهای توسعه در ایران ناتوان میدانند.
از اینرو میکوشند برای پاسخگویی به این نیاز، طرح نو بیابند. گامهای پیموده و ناپیموده در این راه نیز بسیارند. اما بیشتر از آنکه مبتنی بر نظرورزیها و تجربهاندوزیهای پیوسته باشند، در چنبره و چرخۀ گسستگیها تکرار شدهاند.