آسیدرضا، مکانیک خوشدستی است و تمام اهلمحل او را میشناسند. او علاوه بر تخصص، انصاف هم دارد. میدانید که جمع این دو از بس کم دیده میشود ممکن است در آینده توسط اهل منطق، بهعنوان جمع نقیضین، محال اعلام شود. یکی از ویژگیهای آسیدرضا آن است که وقتی ماشینت را به گاراژش میبری دربارۀ نکات فرعی هیچ حرفی نمیزند. مثلاً هیچوقت از کسی که ماشین خارجی یا مدلبالایی دارد قیمت آن را نمیپرسد یا در طول این چهلوچند سالی که من مشتری او هستم هرگز به رخم نکشیده که چرا ماشین دوران جوانیات را عوض نمیکنی.
من از دوران جوانی با آسیدرضا آشنا هستم. علت آشنایی هم همین ماشین من بوده که فقط پانزده سال از خودم جوانتر است. چهلوچند سال پیش هیچ مکانیکی سر از این ماشین درنمیآورد چه رسد به الان. آن روزها بهدلیل خاص بودن ماشین، ناگزیر و پرسانپرسان به همین آسیدرضا رسیدم و خیلی زود بعینه دیدم و فهمیدم که الفبا حرف دارد آسیدرضا خیر. حتی چند سال بعد بهمحض آنکه فرصتی فراهم شد تا تغییر آدرس بدهم در نزدیکیهای گاراژ او منزل گرفتم.
نکتۀ جالب دیگر در ارتباط میان من و آسیدرضا این است که او سیر تحصیلی و شغلی مرا از نزدیک شاهد بوده است. یعنی مرا از زمانی که متخصص نبودهام تا حالا که بهاصطلاح هستم زیر نظر و نگاه داشته و دارد. با این وصف، تا دیروز حتی یک بار هم نشده بود که مراجعهای به من یا رشته یا مطب یا دانشگاهم داشته باشد. دیروز اما داستان فرق کرد.
دیروز از کلاس که بیرون آمدم و همراه با چند دانشجو بهطرف اتاق کارم حرکت کردم تلفنم زنگ زد و من بیدرنگ جواب دادم:
- الو. بفرمایید.
- سلام دکترجون. آسیدرضام. خوب هستین؟
- سلام از من. شما چطورین سیّد؟
دانشجویانی که دوروبرم بودند و همیشه عادت دارند مرا مثل ارسطو از کلاس تا اتاق کارم مشایعت کنند فیالفور دفترهای یادداشتشان را درآوردند و خبرنگارانه شروع به یادداشتبرداری کردند. یکیشان که دانشجوتر از بقیه مینمود تلفنش را بالا آورد و دکمۀ ضبط گوشیاش را زد. آسیدرضا از آنطرف خط پرسید:
- جنابدکتر سری نمیزنین گاراژ؟
- اتفاقی افتاده سیّد؟
- کارم با شما افتاده دکتر.
- امروز غروب بیام خوبه؟