دیگر چرت زدن بعد از ناهار برای چند سال است که عادتم شده است. روی یکی از صندلیهای اتاق نشیمن مینشینم، کوسنی را زیر سرم میگذارم و پاهایم را هم روی یک میز عسلی چرمی قرار میدهم و آن قدر کتاب میخوانم تا بیهوش شوم.
بعد از ظهرِ همین جمعه، روی صندلیام نشسته بودم و درکمال آرامش مشغول خواندن کتابهای مورد علاقهام بودم، کتابهایی مثل دو روزه و جنگل غرب و... دقیقاً در همان لحظه همسرم، زنی که هیچ وقت نتوانسته ساکت باشد، از روی مبل روبهرویی شروع به حرف زدن کرد.
-این دو نفر، کِی میآیند؟
جوابی ندادم و به همین دلیل سوالش را بلندتر تکرار کرد.
خیلی مؤدبانه گفتم که نمیدانم.
-فکر نمیکنم آنقدرها هم مشتاق دیدنشان باشم. اصلاً اعصاب آن مرد را ندارم.
-نه عزیزم. این حرف درست نیست.