داستان این رمان در زمان حکومت شارلماین (موسس امپراتوری روم) می گذرد و توسط راهبه ای روایت می شود که اسراری سر به مهر در سینه دارد. آژیلوف، زرهی سفید و بسیار زیبا است که هیچکس در آن حضور ندارد. اتفاقی باعث می شود که آژیلوف از فرانسه، انگلیس و شمال آفریقا سر دربیاورد و گواهی باشد بر پاکدامنی زنی که سال ها پیش توسط او از تجاوز جان سالم به در برده بود. داستان این رمان از طریق ماجرای پر فراز و نشیب آژیلوف به موضوعاتی همچون هویت و اخلاق انسانی می پردازد و شخصیت اصلی خود را به عنوان نمادی از جوانمردی، پارسایی و وفاداری مطرح می کند؛ نمادی که چیزی نیست جز شوالیه ای ناموجود.