چگونه روزنامهنگاری سیاهپوست علیرغم تبعیض نژادی، مسیر موفقیت خود را پیمود؟
اِیلین درست دو ماه قبل از تولد یک سالگیاش شروع به راه رفتن کرد. قبل از آن، مادرش دبرا یک رورولک پلاستیکی برایش خریده بود و اِیلین اولین تلاشهای کودکانهاش را برای راه رفتن آغاز کرده بود. وقتی روی رورولک بود، مثل برق و باد این طرف و آن طرف میرفت و گرد و خاک بلند میکرد. گاهی اوقات رورولک به جایی گیر میکرد و صورت اِیلین از فرط عصبانیت قرمز میشد. اِیلین دلش نمیخواست از حرکت بایستد و برای راه رفتن خیلی عجله داشت. شاید به همین خاطر بود که وقتی دبرا یک کفش کتانی کوچک پایش کرد، او بدون تاتی کردن شروع به راه رفتن کرد و دیگر از رورولک پلاستیکیِ مسخرهاش استفاده نکرد.
او که اینک نویسنده و روزنامهنگاری سرشناس است، به دنبال ایجاد تغییر در نسل زنان آینده است. او بر خلاف مادرش که همواره پذیرای سرنوشت خود و سکوت در برابر آن بود، طور دیگری فکر میکند و در خاطراتش میگوید: «وقتی سه ساله بودم، در یک نمایش تاریخی بازی کردم که مدرسهام آن را اجرا کرده بود. تمام همسن و سالهایم با استرس به خانوادههای خود چسبیده بودند، اما من دوست نداشتم مادرم با من همراهی کند. یادم میآید چند دقیقه قبل از شروع نمایش، به آرامی به ساق پای مادرم ضربه زدم و گفتم خودم به تنهایی انجامش میدهم. من آن روز بدون همراهی مادرم بهترین نمایش خودم را به اجرا گذاشتم و به همه نشان دادم که چه کارهایی از یک دختر سیاهپوست برمیآید.»
خلاصهی کتابی که پیش رو دارید، شرح زندگی زنی است که علیرغم تفاوتها و تبعیضات فاحشی که در جامعه نسبت به سیاهپوستها احساس میکرد، هرگز امید خود را از دست نداد. نویسندهی کتاب در خلال شرح زوایای مختلف زندگی خود، از خواننده میخواهد خودش را همانگونه که هست دوست داشته باشد و به تواناییهای خود ایمان بیاورید. همهی ما توانمند و باکفایت متولد شدهایم؛ بنابراین تا وقتی که خودتان نخواهید، هیچ مانعی بر سر راه تحقق رؤیاهایتان وجود نخواهد داشت.