- از متن کتاب:
شهر پاریس شأنش اجل از آن است که کسی بتواند چگونگی آن را بنویسد. همینقدر در جلالت قدر این شهر بس است که در موقع اکسپوزیسیون تقریباً دو میلیون مهمان در خودش میپذیرد بدون آنکه نانش گرانتر یا نظمش کمتر بشود. امشب از گار راه افتاده، از خیابان شانزهلیزه عبور کرده، از درب اکسپوزیسیون رد شده، به هتل که منزل در آنجا گرفته شده رسیده، پیاده شدیم. خدّام هتل چون پیش از وقت مسبوق بودند دم درب هتل احترام به جا آورده، یکی پیش افتاده، در وسط دالان دم درب اتاق کوچکی که یک نیمکت داشت و تقریباً شش نفر تنگ هم در آن اتاق میتوانستند بایستند ایستاد. من گمان کردم که از اینجا باید دالان را بدون آنکه کسی جلو باشد خودمان برویم. از او رد شدم. شازدهفر گفت در همین اتاق بفرمائید.
با شازدهفر و کنت در آن اتاق رفته، روی آن نیمکت نشستیم. خود آن پیشخدمت هم که جلو ما بود آمد توی اتاق، در را بست. اطراف این اتاق شیشه است و فواصلش ستونهای چوبی و سقفش هم شیشه.