داستان غبار با یک عشق شروع میشه. یک عشق شیرین که ذره ذره وجود مهرا رو پر از حس خوش دوستداشتن میکنه؛ اما مهرا از ازدواج هراس داره... میترسه که رازش، رازی که سالها توی غبار پنهان نگهش داشته برملا بشه. اما بالاخره با فاش شدن این راز، پرده از روی تصویر آدمهای دورویی برداشته میشه که مهرا رو دوره کردن. و مهرا مجبور میشه تا علیرغم میل باطنیش... رمان #غبار، پر از تعلیقه و مطمئنا در خیلی از بخشهای این کتاب #غافلگیر خواهید شد...