نازنین از نوزادی در پرورشگاه بزرگ شده و حالا که ۲۲ ساله است در آرزوی تشکیل خانواده و زندگی مستقل است. او با جوانی به نام رضا آشنا میشود و دوستی آنها خیلی زود به یک علاقۀ پرشور دو جانبه میانجامد. پس از مدتی نازنین متوجه میشود که رضا متاهل است، ابتدا ارتباطش را با رضا قطع میکند ولی تحت تاثیر حرفهای رضا و علاقۀ خودش به او باز میگردد. رضا فاطمه (همسرش) را طلاق میدهد و با نازنین ازدواج میکند. خانواده رضا هیچگاه نازنین را نمیپذیرند... یک سال پس از ازدواج رضا مصمم برای مهاجرت به کانادا و همه سرمایهاش را میفروشد ولی دلال مهاجرت سر او را کلاه میگذارد پس از تلاشهای فراوان نهایتاً وقتی متوجه میشود که نازنین باردار است دور از چشم او با خواهر دوستش در کانادا غیاباً ازدواج میکند از ایران میرود. فرزند نازنین بدنیا میآید و در زمانی که حدوداً یک ساله بود متوجه میشود که آریان اوتیسم است. نازنین به تنهایی کار میکند و هزینه زندگی خودش و آریان را تامین میکند ولی تلاشهای او چندان نقشی در بهبود پسرش ندارد. سرانجام وقتی که آریان ۱۲ ساله است نازنین به سرطان تخمدان قبلا میشود زمانی که در بیمارستان بستری است فاطمه (همسر سابق رضا) را ملاقات میکند و بین آنها ارتباطی عمیق شکل میگیرد. فاطمه پس از مرگ نازنین سرپرستی آریان را برعهده میگیرد.