حدود پنج سال پیش، دغدغه شدیدی در ذهن نویسنده داستان، قوت میگیرد. دغدغهای که او را وادار میکند نشستهایی با دوستانش داشته باشد تا بداند آیا آنها هم دغدغه او را دارند. موضوع مشترک همه این نشستها، شنیدن داستان زندگی دوستان بود.
از این ماجرا دو سالی میگذرد تا اینکه متوجه میشود که به نویسندگی علاقهمند است. او اصول داستاننویسی را در کانون فرهنگی چوک میآموزد و ماجرای نشستهای با دوستانش را در قالب داستان «قهوه آمریکانو» به چاپ میرساند.
نویسنده داستان، فرزند دوم یک خانواده هفتنفره و زاده شهرستان مسجدسلیمان است. خانوادهای که علاقهمندی به هنر در آن وجود دارد. می گوید که پدرش قبل از مرگ بیتی از شاهنامه را که در روزنامه نوشته شده بود نشانش می دهد و در این ده سالی که بر سر مزار پدر می رود همان شعر را زمزمه میکند: (نباشد جهان بر کسی پایدار/همان نام نیکو بود ماندگار)
دوره راهنماییاش در زمان انقلاب و دوران دبیرستان، در زمان جنگ بود. مهندسی عمران خوانده و در این رشته مشغول به کار است. سی سالیست ازواج کرده و حاصل ازدواجش دو دختر است.
سالهاست ییلاق و قشلاق میکند. کارش در اهواز و خانهاش، تهران است و بین این دو شهر با ماشینش در رفتوآمد است. میگوید که مردم کوچنشین بیشتر از مردم یکجانشین، داستان دارند. دوری از خانواده، سختی مسیر، مواجهه با طوفانها و سیلابها، عبور از کوهستانهای برفگیر و هزار موضوع دیگر، اتفاقاتی را رقم میزد که برای روایت جذاب خواهند بود.
کتاب «قهوه آمریکانو» اولین داستان نویسنده و شامل هفت داستان کوتاه است. او میگوید: «با قایقی کوچک از ساحل امید به دریای نویسندگی زدهام. نه در آرزوی یافتن مروارید هستم و نه دل به دیدار دریاپریان دارم. تنها در جستوجوی شهری خواهم بود که در آن کسی باشد که در بیشه عشق، قهرمانان را بیدار کند.»