در قلمرو جادوییای که رامپ در آن زندگی میکند، اسم هرکس سرنوشتش را شکل میدهد و رامپل استیلتسکین، اسم عجیبی دارد. همه او را مسخره میکنند و رامپ، نا امید از سرنوشتش، به زندگی ملالت بارش ادامه میدهد. اما زمانی که طی اتفاقی متوجه میشود نیرویی عجیب دارد، همه چیز دگرگون میشود. رامپ میتواند کاه را به طلا تبدیل کند! او این قضیه را با بهترین دوستش، یعنی شنل قرمزی، در میان میگذارد و شنل قرمزی، او را از خطر این قدرت جادویی، آگاه میسازد. سپس تصمیم میگیرند تا این جادو را نابود کنند و وارد مسیری پر خطر میشوند...