معصومه دختر جوانی است که از خانوادهای که دارد، از رفتار مادرش و حتی از نام خودش بیزار است او برای فرار از واقعیت زندگیاش در دنیای خیالی با والدین دلخواهش و نامی متفاوت برای خودش زندگی میکند... مدتی است که او با پسری به نام عماد آشنا و سخت به او علاقمند شده است در این رابطه دوستی نام او پرستو است و والدین مرفه و فرهیختهای دارد. معصومه جریان این دوستی کاملا از خانوادهاش مخفی نگه داشته بود او همزمان با عماد با پسری به نام احسان نیز در ارتباط بود اگر چه هیچ علاقهای به او نداشت و تنها در غیاب عماد برای رفع تنهایی با او رفت و آمد میکرد. پرستو به اصرار عماد برای شرکت در جشن تولد او، بدون اطلاع والدینش همراه عماد عازم شمال میشود اما در مسیر بازگشت دچار سانحه شده و کارشان به بیمارستان کشیده میشود. در نتیجه والدین هر دو از ماجرا مطلع میشوند و مادر معصومه به خیال حفظ آبروی دخترش به روی عقد آنها پافشاری میکند ولی عماد که حالا دروغهای معصومه پی برده اصلا تمایلی به این ازدواج ندارد. نهایتا پافشاری مادر معصومه و راضی شدن والدین عماد کار را به نامزدی آنها میکشاند.