کتاب زیبای سیاه نوشتهٔ آنا سیوئل با ترجمهٔ سیده راضیه ابراهیمی در انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است. این رمان در سال ۱۸۷۷ میلادی منتشر شده است. داستان این کتاب از زبان یک اسب سیاه که ابتدا سیاه و بعداً زیبای سیاه نامیده میشد، بیان میشود. درباره کتاب زیبای سیاه این کتاب داستان درد و رنج اسبها در قرن نوزدهم را شرح میدهد و ماجراهایی که یک اسب در دوران زندگیاش از سر می گذراند. زیبای سیاهی که با خواندن کتاب معرفی میشود بخش تاریکی را نشان میدهد که امید در آن جریان دارد. با یک داستان از یک تشبیه زیبا روبرو هستیم. آنا سیوئل به زیبایی مخاطب را وارد دنیای اسبهایی میکند که رام شدهاند، اهلی شدهاند و چه زیبا و لطیف و زجرآور رابطه آدمی (تلخ یا شیرین) را بیان میکند. کتاب بیان «گذشت» است. بیان دانا بودن و با فکر کار کردن، بیان تفکر کردن و داشتن حس خوب نسبت به حیوانات. این کتاب در میان نسل جوان اروپا و آمریکا و کشورهایی که ترجمهای از این کتاب دارند جای پای خوبی باز کرده است. در بطن زندگی مدرن امروزی خواندن کتابی که مخاطب را در میان پستوی احساس آنان با حیوانات جلو میبرد خود امری آرامشبخش است. این کتاب به افرادی که به داستانهایی با محوریت حیوانات علاقه دارند، پیشنهاد میشود. بخشی از کتاب زیبای سیاه: من درست عین یک مجسمهٔ سیاه بودم. برای همین او مرا دارکی سیاه صدا میزد. گاهی یک تکه نان به من میداد که خیلی خوشمزه بود. گاهی برای مادرم هویج میآورد. البته بگویم که همهٔ اسبها بهطرفش میآمدند، اما به نظرم من و مادرم از همه عزیزتر بودیم. همیشه روزهای خرید، مادرم را به یک درشکهٔ کوچک میبست و او را به شهر میبرد. پسرک دروگری به نام دیک هم گهگاهی آنجا میآمد. معمولاً برای چیدن توتهای وحشی روی پرچینها به مزرعه سر میزد. هروقت که میآمد، یک دل سیر از توتها میخورد. بعد مسخرهبازی و سربهسر گذاشتنش با کرهاسبها شروع میشد. البته ازنظر خودش این یک جور شوخی و تفریح بود!