روایت کنشها و واکنشها میان سه مادر و سه دختر؛ و نوید این که هر کدام از آنها به آنچه لیاقتش را دارند خواهند رسید. فصل پذیرش کالج در آکادمی EBA سیاتل با قبولی درخشان مؤسسات درجه یک و دانشآموزان شگفتانگیزی همراه است که والدین جاهطلبی دارند؛ اما وقتی که دانشگاه استنفورد به آنها اطلاع میدهد که امسال فقط یک صندلی به آنها اختصاص دارد، سه مادر متوجه میشوند که این رقابت از آنچه فکر میکردند، جدیتر است. آلیسیا، خورۀ دنیای تکنولوژی، برای تضمین جایگاه دختر خود که علاقهای هم به استنفورد ندارد، از ثروت و موقعیت اجتماعی خود استفاده میکند. کِلی که از استنفورد فارغالتحصیل شده، از نفوذ خود در انجمن اولیا و مربیان برای فرستان دختر بسیار حساسش به استنفورد بهره میبرد. مارن سومین مادر داستان است. او به جز دخترش خانوادهای ندارد و از لحاظ مالی و اجتماعی با بقیه مادران EBA تفاوتهای زیادی دارد. او اصلاً آمادهٔ مقابله با خانوادههای ثروتمندی که قصد نابود کردن رویای دختر باهوشش را دارند، نیست. تنها چند روز مانده به پایان مهلت ارسال تقاضانامهها، یکی از این دختران تصادف مرگباری میکند که اصلاً به تصادف شبیه نیست. از آن جا که اوضاع از کنترل خارج شده است، این سه زن باید تصمیم بگیرند که برای تضمین آیندهٔ دخترانشان، از چه خط قرمزهایی عبور کنند و با رازهایی که رؤیای کالج رفتن فرزندانشان را تهدید میکند چه خواهند کرد؟ آیا آنها را مدفون نگه میدارند یا … . روایتی «تکاندهنده و جذاب» ... بریدهای از کتاب: « خانه مارن و وینی پرسلی - جمعه، 29 اکتبر، ساعت 11:30 شب آبی که از گوشهٔ دهان مارن سرازیر شده بود نشان میداد که تلاشهای او برای بیدار ماندن ناموفق و به قول وینی که برای پرستاری از بچهای بیرون رفته بود، یک شکست بزرگ بود. مارن لپ تاپی که مثل خودش به خواب رفته بود رو برداشت و با یک کلیک کوچک صفحهٔ جستجویی که قبل از به خواب رفتن باز کرده بود، روی لپ تاپ نمایان شد. او از روی فضولی قلمبه شده، اسم عجیب غریب پروفسوری که عصر موقع تحویل ماشین اسپرسوساز تعمیر شده به خانهٔ رئیسش، ملاقات کرده بود را در گوگل جستجو کرده بود. مارن به عنوان دستیار شخصی قدیمی آلیسیا استون ، یکی از قدرتمندترین زنان دنیای تکنولوژی، همیشه چهرههای مشهور و بازیکنان بزرگ را ملاقات میکرد. این پروفسور بوستونی آدم خاصی به نظر نمیرسید، او احتمالاً فقط یک مهرهٔ دیگر در نقشهٔ پیچیده و دقیق آلیسیا برای ورود دخترش بروک به دانشگاه استنفورد بود؛ اما حالا فقط سه روز به پایان مهلت پذیرش استنفورد مانده بود و این موضوع به مارن یادآوری میکرد که این رؤیا برای وینی دست نیافتنیتر از همیشه شده و این تلنگر، از تلنگرهای قبلی برای مارن واقعیتر به نظر میرسید».