نخستین مرد با موهای سیاه و آروارۀ دراز و اسب مانند که ابروهای پرپشت چشمانش را تیرهتر نشان میداد کلاه به دست ظاهر شد. هنگام پایین آمدن از پلهها سرش را بالا گرفت و به کشتزار و مردان و زنان گردهم آمده در آن نگاهی انداخت. سپس دیدمش که بهسوی آن شئ عجیب و غریب برگشت؛ به دور آن میگشت و طنابها و پارچۀ کرباس را وارسی میکرد. دستی را سایهبان چشمانش کرد و چرخید، و برای لحظهای هولناک نگاه خیرهاش را روی خودم حس کردم. چیزی با بافت نرم میجوید و آروارهاش اندک تکانی میخورد. نگاه از من بر نمیگرفت.