می گویند داستان سلمانی رینگ لاردنر، یکی از بی رحمانه ترین قصه های آمریکاست. قصه ای که مظاهر پستی، دو رویی و خودخواهی آدم ها را در شهر کوچکی در میشیگان آمریکا نمایان می سازد. لاردنر که ید طولایی در نوشتن قصه های تلخِ مالامال از حرص، دو رویی و بی رحمی دارد، داستانی را از زبان سلمانی شهر روایت می کند که معلوم نیست کجای آن تخیل و کجایش واقعیت است. داستان در دکان سلمانی روایت می شود. شاید به این دلیل که "جیم" دیگر نیست تا سر دیگران را گرم کند. مرد سلمانی تا دلت بخواهد در مناقب جیم داد سخن می دهد و تعریف می کند که چه جوری شوخی های زشت جیم دامن همه اهالی شهر را گرفته است، هاد مایر، دوست شفیق جیم، دکتر استر، این دکتر آراسته شهر، جولی گرگ دختر باهوشی که در خفا دلبسته دکتر است و پل دیکسون، پسری که از بلندی پرت شده و مغزش تکان خورده، و حتی عهد و عیال خود جیم، هیچ یک از دست جیم و شوخی های خرکی او در امان نیستند تا اینکه...