- از متن کتاب:
تصور کنید وسط ایالت ورمانت هستید، درجزیرهای اندازهٔ یک قوطیکبریت. دوروبر تا چشم کار میکند گدازهٔ آتشفشان است، گدازهای چنان سوزان که به هرچه بخورد ذوبش میکند. یک دستتان سفیدهٔ تخممرغ نیمپز داریدُ آنقدر که هرکاری هم بکنید تمام نمیشود و یک نی. همینها برایتان بس است که زنده بمانید و به زندگی فلاکتبارتان ادامه دهید. انتهای این گدازههای آتشفشان، آن دوردورها، دیگر از گرمای سوزان خبری نیست و بهجایش جنگلی است سرسبز و زیبا، دشتی پر از گلهای رنگارنگ، نهرهایی خروشان پر از ماهی آزاد و قندیلهای کوچک و نعناهای خودرو. آنجا هرچه بخواهید برای خوردن هست. از پاستا با صدف بگیر تا پاستای پنیری و پاستا با چیزهایی که اصلا اسمشان هم به گوشتان نخورده- حتی سالادهایی که هرجور سبزیای فکرش را بکنید داخلشان هست و با سسهایشان انگشتهایتان را هم میخورید- آنجا سالهای سال به خوشی زندگی میکنید و همهٔ اینها مال خودتان میشود. اما اگر میخواهید پا به این مکان جادویی بگذارید باید اول از گدازههای آتشفشان رد شوید و خبری هم از ماشین و اینحرفها نیست. حالا میروید؟ چه شکلی؟