فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده شدیم من و مریم.
هر دو سیاهپوشیم...
هر دو دلتنگیم...
هر دو عزاداریم...
حسین واقعاً مرده بود...!؟ و یا کسی یا کسانی او را کشته بودند...!؟
همین که فهمیدند ما داریم میآییم... فوت شد...!
دودل بودیم...
شک جانمان را میخورد...
خدایا کمکمان کن...
م. دخترعمهی مریم با دو دخترش به فرودگاه مهرآباد آمد و ما را با ماشیناش به آپارتمان مریم واقع در یک مجتمع مسکونی، به شمال تهران برد و گفت که برای هفتم پدر مریم کسی جز یک دخترعمو، سه پسرعموهای مرحوم با زنانشان و زنی که ما در اینجا او را ش. ش مینامیم و مادر وی و یکی دو زن دیگر، کسی دعوت نشده است!
-بخشی از کتاب-
یک روزنگار خسته کننده و بی معنی از فرآیند انحصار وراثت و درگیریهای آن،اصلا ربطی به رمان نداشت.بی سر و ته!بهترین واژه برای تدصیف متنی که اصلا روایت داستانی منسجم نداشت.نویسنده باید مفاهیم ادبیات داستانی ایران را مطالعه بفرمایند.حروف اختصاری اسم افراد آن هم در ابعاد وسیع!!!! درج متون حقوقی نامه ها به صورت کامل و بی نهایت دلیل دیگر برای نخواندن این کتا ب