قدبلند بود و تنومند و ابروهای پرپشت و بینی پهن او بر خشونت چهرهاش میافزود. سخت و سنگین نفس میکشید. میگفتند حین خواب، زنها و بچههایش از حیاط پهلویی صدای نفس کشیدنش را میشنوند. قدم که برمیداشت، پاشنههایش بهندرت به زمین میرسید. بهنظر میآمد روی فنر راه میرود، انگار بخواهد به کسی حمله کند. اغلب هم با مردم گلاویز میشد. کمی تپق میزد. هر وقت عصبانی میشد و نمیتوانست حرفش را خوب ادا کند، برای فهماندن به مردم از مشتهایش استفاده میکرد. از مردم بیکار و بیعار خوشش نمیآمد. رفتار و کردار پدر او را حسابی آزردهخاطر کرده بود.