در دالانی که کول های کولبرها ساختنه است می افتم . ترسم از سقوط باعث می شود یخ کشن هایم را بیشتر با دیواره درگیر کنم . ترس پاهایم را بیشتر با دیواره برفی درگیر می کند. به خودم می ایم . چند ده کیلو برف از دیواره کنده ام و دارم با خودم به پایین می کشم . شیب مسیر آن قدر زیاد است که یخ شکن ها هم نمی توانند کمکی بکنند . در بخشی از قتلگاه آن قدر سرعتم زیاد می شود که از مسیر به بیرون پرت می شود و چند متر آن طرف تر می افتم . یکی از کولبرهایی که کمی بالاتر است با داد و بیداد می گوید : پایین دره س ... پایین دره س ... بیا سمت راست ...