این نخستین اثر در ایران است که تلاش میکند اثری جامع در خصوص شاخهی نوظهور انسانشناسی حسها باشد. گرچه انسانشناسی حسها در ایران بسیار تازه و تا حدی عجیب مینماید، اما بایستی گفت اکنون با گذشت نزدیک به سه دهه از عمر پیدایش رسمی این شاخه از انسانشناسی دیگر نوباوه نیست و به بلوغ کاملی رسیده است. اواسط دههی ۱۹۸۰ بود که تعدادی از انسانشناسان از جمله دیوید هاوز و پل استالر آگاهانه به سوی طرح اهمیت بررسی ادراک حسی در پژوهش مردمنگارانه حرکت کردند، گرچه جوانههای جدی این رویش در اوایل دههی ۱۹۷۰ از خلال آثار انسانشناسانی چون ادموند کارپنتر، آنتونی سیگر و گراردو ریچلـ دولماتف و اوایل دههی ۱۹۸۰ با آثار استیون فلد و مایکل جکسون زده شده بود. در طی دههی ۱۹۹۰، تعداد زیادی از انسانشناسان به چیزی که چرخش حسی نامیده میشد پیوستند و آغاز به انجام دادن و نوشتن مردمنگاریهای حسی کردند از جمله کانستنس کلسن، روبرت دجارلایس، مایکل تاسیگ، ویشواژیت پاندیا، نادیا سرمتاکیس، مارینا رزمن، کارول لیدرمن و سوسان راسموسن. در دههی ۲۰۰۰ نیز این روند ادامه یافت و افرادی چون تیم اینگولد، آدلین ماسکولار، جودیث فارکوار، سارا پینک، کاترین گرتس، دیوید ساتن، تامی هان، گرگ داونی، راکوئل رومبرگ و جان هولتزمن به انسانشناسی حسی غنای بیشتری بخشیدند. اکنون نیز در دههی ۲۰۱۰ چهرههای جدیدی از انسانشناسان به این جمع مهیج اضافه شدهاند همچون جیسون ثروپ، بارکان، سوزانا ترنکا و جولی پارک.
جهش حسی یا به قول دیوید هاوز انقلاب حسی در انسانشناسی و دیگر رشتههای علوم اجتماعی و انسانی باعث دگرگونیهای عظیمی در تصور ما از فرهنگ و جامعه و شیوههای خاص تجربهی جهان در جوامع مختلف شده است. دگرگونیای که ادراک حسی را از تملک روانشناسی و علوم عصبشناختی خارج کرده و آن را یک فعالیت فرهنگی میداند. به قول کانستنس کلسن لمس کردن، چشیدن، بوییدن، شنیدن و دیدن کانالهای انتقال ارزشهای فرهنگیاند. معانی و ارزشهای حسی فراوانی در هر یک از فرهنگها وجود دارند که مدل حسی آن را تشکیل میدهند، مدلی که شیوهی درک اعضای آن جامعه از جهان را شکل میدهد. اوج بینش انسانشناسی حسها تصور فرهنگ به مثابهی شیوههای حس کردن جهان است. یعنی ادراک حسی توسط فرهنگ تعیین و توسط جامعه تنظیم میشود. از این رو، روابط حسی نیز همان روابط اجتماعی است. جوامع مختلف شیوههای متنوعی از حس کردن خود و جهان را پدید میآورند و لذا ادراک حسی صرفاً یک فعالیت عصبی نیست، بلکه یک فعالیت اجتماعی است.
وقتی در حین انجام دادن رسالهی دکترایم در دانشگاه تهران در ۱۳۹۰ متوجه این جریان مهم شدم، مطالعاتی مستمر و جدی در خصوص چرخش حسی در انسانشناسی آغاز کردم تا اینکه تصمیم گرفتم این عرصهی برانگیزاننده، پویا و خلاق را به پژوهشگران انسانشناسی و علوم اجتماعی و انسانی معرفی کنم. چنین دگرگونی بزرگی در پژوهش انسانشناختی بایستی خود را در رشتهی انسانشناسی در ایران نیز نشان دهد تا انسانشناسان ایرانی از تحولات جهانی رشتهی خود عقب نمانند. اکنون چرخش حسی از نظر تأثیرگذاری و حجم آثار با چرخش زبانشناختی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برابری میکند.
کتاب حاضر در دو بخش طراحی شده است. بخش اعظم متن اختصاص به مقالات نظریهپرداز پیشروی انسانشناسی حسها یعنی دیوید هاوز دارد، کسی که با آثار خود از اوایل دههی ۱۹۹۰ انسانشناسی حسها را صورتبندی کرده و مستمر اصول نظری و روششناختی آن را تعریف میکند. یک مورد از این مقالات با همکاری دیگر انسانشناس تأثیرگذار در انسانشناسی حسها یعنی کانستنس کلسن نوشته شده و البته مقالهای مستقل از کلسن نیز در متن گنجانده شده است.
بخش اول کتابْ انقلاب حسی است، انقلابی که در پی شورشهای دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پدید آمده است. مقالهی اول، «ترک حسهایمان» را دیوید هاوز در نقد چرخش و انقلاب متنی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ نوشته، وقتی که فرهنگ تبدیل به متن و مردمنگاری تبدیل به سبکهای نوشتن شده بود. این دو مقاله از انسانشناسان متنی میخواهند تا از خودمحوری و واژهمحوری خواندن فرهنگ در آمده و تجربهی مردمنگاری را نه در «نگاری» بلکه در ادراک «مردم» قرار دهند. مقالهی دوم «انسانشناسی به مثابهی تجربهی حسی» کار مشترک هاوز و کلسن است که میخواهند با سه نمونه از بوهای درمانی آند آرژانتین، نقاشیهای بساوایی ناواهوهای امریکای شمالی و کیهانشناسی رنگارنگ دساناهای کلمبیا نشان دهد که اگر رشتهی انسانشناسی را به تجربهی حسی تبدیل کنیم درکمان از فرهنگ تغییر خواهد کرد. کانستنس کلسن در مقالهی سوم «بنیانهایی برای انسانشناسی حسها» با اشاره به ریشههای رویکرد حسی در انسانشناسان پیشین و معاصر اولین مواضع نظری را مطرح میکند: معانی و ارزشهای حسی سازندهی مدل حسی جامعهاند؛ برساخت فرهنگی ادراک حسی تعیینکنندهی تجربه و فهم ما از بدنهایمان و جهان در سطحی بنیادین است. مقالهی چهارم «روابط حسی» بینشهای نظری جدیدی از سوی هاوز میافزاید: حس کردن فقط پاسخ فیزیکی و تجربهی شخصی نیست، بلکه بنیادیترین قلمروی بیان فرهنگی است، وسیلهای که از طریق آن همهی ارزشها و عملکردهای جامعه به اجرا درمیآیند. هاوز در این مقاله به دنبال ارائهی رویکرد ارتباطی خود از حسهاست که در آن به روابط موجود در بین ادراکات حسی توجه میشود. مقالهی پنجم «آمدن به سوی حسهایمان» هاوز را به بررسی چند انسانشناس مؤثر در انسانشناسی حسی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میکشاند از جمله جکسون، اوهانلون، فلد، رزمن، استالر و سرمتاکیس. هاوز رویکرد رابطهای خود را در این مقاله به تفصیل روشن میکند: پویاییهای روابط بینحسی چیزی است که مدلهای حسی جوامع و افراد را زنده، تعاملی و سیال میکند. از نظر او جوامع نظریههای متفاوتی در خصوص چگونگی کار حسها و چگونگی تقسیم یا انسجام آنها دارند.
بخش دوم، به موضوعات مردمنگاری حسی و ظهور عرصهی چندرشتهای حسها اختصاص دارد. مقالهی ششم «طنین طرحهای حسی» ده موضوع مناسب برای تحلیل حسی را به تفصیل با طرح پرسشها، ایدههای نظری و نمونههای پژوهشی برای هر کدام توضیح میدهد. مقالهی هفتم «حیات اجتماعی حسها» با اشاره به تأثیر کار هفت متفکر قرن بیستم در گشایش چرخش حسی به شرح حسی دو چهرهی کلیدی معاصر یعنی کلسن و لاپلانتین میپردازد. در این مقاله، هاوز تأملات اولیهی خود از مردمنگاری حسی ژاپن را مطرح میکند. نهایتاً مقالهی هشتم «حوزهی رو به گسترش حسها» مروری جامع از حوزهی بینرشتهای از ادراک حسی است و شاخههایی چون تاریخ حسها، جغرافیای حسها و جامعهشناسی حسها را به همراه آثار کلیدی هر شاخه توضیح میدهد. بینحسی بودن دیگر مسئلهی مهم مقاله است که آن را مسئلهی اصلی مطالعات حسی بیان میکند. بایستی خواننده محترم توجه کند که نظریات مطرح شده در این کتاب در حد پیشنهادات نظری است و یقیناً قابل نقد بوده و از این طریق، میتوان به نادرستی برخی از آنها پی برد.
در ادامهی این مقدمه، میخواهم پروژهی انسانشناسی حسی خودم را معرفی کرده و خلاصهوار به بخشی از یافتههای پژوهشیام اشاره کنم. این پروژهها برای کاربردی کردن انسانشناسی حسها در ایران انجام شدهاند.