- از متن کتاب:
باد گیسوان به هم تابیده تاکها را تکان میداد و صدای سرخوشانه نسیم از مستی انگورها سرتاسر دشت را از سرمستی طبیعت لبریز میکرد.
باغبان با آن چشمان دریاییاش که پررنگتر از آسمان بود و کلاه حصیری قدیمی که از گوشههای شکستهاش، نور صبح جاندار تند به صورتش میتابید، از پایین دشت، جایی که خانه محقر و قدیمی روستاییاش آنجا بود، با کیفی خورجینمانند که بر دوش میکشید به سمت تاکستان میآمد. وقتی پشت به خورشید میایستاد، گویی که خورشید هالهای نور در اطراف سرش درست میکرد.
مرد فرانسوی حدود چهل سال سن داشت، اما گونههای گلانداخته و چشمان درخشان آسمانیاش، سن او را کمتر نشان میداد؛ گویی که سالها همنشینی با تاکها روزگاری دلپذیر برایش ساخته بود.
از بین تاکهای ایرانی که از سالهای خیلی دور به اینجا آمده بودند، گذشت. روی تپهماهوری- کمی بالاتر از تاکستان- درخت تاکی به تنهایی جا خوش کرده بود و مرد یادش نمیآمد آن درخت که شبیه دو درخت درهم پیچیده بود، از چه زمانی آنجا بود.