در فاصلهی چند دقیقهای از شهر و پشت دیوارهای آن، خارج از هیاهو، سروصدا و بوق ماشینها، در میان جنگل انبوه و درختان، باغوحشی بود. دورتادور آن پوشیده شده بود از درختان سربهفلککشیده و بلند که دیوارهای بلند باغوحش را مانند کودکان خود در آغوش گرفته بودند، بهطوریکه درِ ورودی باغوحش فقط از روبهرو دیده میشد و از اطراف آن بهواسطهی وجود درختان و دیوارها امکان رؤیت وجود نداشت. نزدیکتر که میشدیم در میان دیوارهای نسبتاً بلند باغوحش قفسهای زیادی بهچشم میخورد. قفسهای پولادین بزرگی که هرکدام بر روی چهارچرخی بزرگ قرار داشتند. باغوحش سیّار بود. صاحب و کارکنان باغوحش از این شهر به آن شهر میرفتند تا با نمایش حیوانات پولی بهدست آورند. قفسها پر بودند از حیوانات گوناگون مثل ببر، شیر، فیل و میمون.
فیلها بهدلیل قفسهای غولپیکرشان، که از بقیه بزرگتر بود و میمونها بهدلیل جیغ و دادهایشان، که از دوردست نیز شنیده میشد، بیشتر به چشم میخوردند.
- از متن کتاب-