پینو للا اینهمه را از گزارشهای بیبیسی فهمیده بود که آخر شب آن را با رادیوی موج کوتاه خود میگرفت و گوش میداد. این را که تعداد نازیها روزبهروز داشت بیشتر میشد، هرجا میرفت، میتوانست به چشم خود ببیند. اما وقتی پینو در خیابانهای میلان قدم میزد که هنوز چهرۀ قرونوسطاییشان را حفظ کرده بودند، شادمان بود از اینکه میتواند آنهمه نیروی کشمکش و تخاصمی را نادیده بگیرد که مانند گردبادی مدام بر سر راه او میپیچید. جنگ جهانی دوم فقط خبری بود در میان اخبار دیگر و نه بیشتر، میشد به آن گوش داد و لحظهای بعد سر چرخاند تا دیگر خبری از آن نباشد و جایش را فکرهای دیگری گرفته باشند؛ مخصوصاً سه موضوع موردعلاقۀ او، یعنی دخترها، موسیقی و خوراکی.
در آن احوال فقط هفده سال داشت با یک متر و هشتادوپنج سانتیمتر قد و هفتادوپنج کیلو وزن. دراز بود و دیلاق، دستوپایی بزرگ داشت و موهایی سرکش و رامنشدنی. آنهمه جوش غرور جوانی روی صورتش و بدتر از همه، دستوپاچلفتی بودنش نمیگذاشت هیچکدام از دخترهایی که از آنها خواهش میکرد با هم به سینما بروند، همراهش شوند. با اینهمه، پینو ذاتاً در زمرۀ آدمهایی بود که خم به ابرو نمیآورند.